نفسیّات

در این جا از مشغولیات نفس، تا جایی که بشود، می نویسم.

  • ۰
  • ۰

روز بازگشایی سفارت انگلیس در تهران فرا رسید. قرار بود تجمع ساعت 4 بعد از ظهر شروع شود. ساعت 3 دوستی تماس گرفت و گفت خیابان ها پر مامور است و بعید است اجازه ی تجمعی بدهند. ساعت 4 خودم را به ایستگاه مترو فردوسی رساندم. وقتی از پله ها بالا می رفتم چند جوان حزب اللهی را دیدم که یکی از آنها در حالی که می دوید به سمت بالا به دوستش می گفت "خانمم اونجاست". از میدان فردوسی تعداد زیادی ون، موتور و مامور نیروی انتظامی ایستاده بودند. به سمت پایین رفتم در حالیکه دسته های خانم های چادری و آقایون ریشو 3-4 نفری در پیاده رو ها به سمت پایین می رفتند. هر چه پایین تر می رفتم تعداد مامورها بیشتر می شد. از نوفل لوشاتو پیاده رو کنار دیوار سفارت را بسته بودند. آن طرف خیابان خانمی میانسال شروع کرد به شعار مرگ بر انگلیس دادن. چند پلیس می خواستند ساکتش کنند که تا لحظاتی نتوانستند. اولین "برو وای نستا" ی آن روز را شنیدم که بهش می گفتند و او را به سمت بالا هدایت می کردند. یکی از آنها در حالی که یک تاکسی به سمت بالا می رفت می گفت سوار تاکسی شو برو. بالاخره نفهمیدم چگونه ساکت شد. سر منوچهری پلیس تعدادی خبرنگار را که ظاهرا از مراسم ورود وزیر به سفارت روبروی در سفارت ایستاده بودند پلیس ها راهی کردند. ظاهرا تعدادی از تجمع کنندگان را به سمت داخل خیابان منوچهری متفرق کرده بودند. برادری زنگ زد و پرسید از کدام طرف بیاییم. گفتم از فردوسی بیایید پیاده روها باز است فقط زودتر بیایید چون هر چه می گذرد بسته تر می شود. پلیس کسانی را که در پیاده رو تقاطع منوچهری چند نفر چند نفر ایستاده بودند به سمت پایین می فرستاد. خیابان فردوسی را از جمهوری به سمت بالا برای ماشین ها بستند.  در همین حال یک نفر از گوشه خیابان که کت و شلوار و عینک دودی داشت شروع به شعار مرگ بر انگلیس دادن کرد. چند نفری اطرافش و در پیاده روها آرام شروع به همراهی کردند. چند پلیس به طرفش حمله کردند. او شعار می داد و ما جواب می دادیم. یکی از پلیس ها از پشت دهنش را گرفت و بقیه هلش می دادند. یک نفر هم با لباس شخصی چیزهایی مثل خفه شو و می زنم تو دهنت و غیره می گفت. ساکتش کردند و جمعیت را در پیاده رو به سمت پایین دنبال می کردند. پلیسی هل ام داد که داشتم به دو خانم عابر می خوردم. داد زدم چی کار می کنی داشتم می خوردم به زن ها. دیدم پاساژی درش بازه و چند نفر دم درش دارن بیرون رو نگاه می کنند. رفتم داخل کنارشون وایستادم. ماموری فریاد می زد مغازه ها را ببندید. یکی از مامورها آمد و دستم رو گرفت و از پاساژ بیرونم کرد. با لبخند بهش گفتم دمت گرم خوب تشخیص دادی. گفت اگر نمی فهمیدم که ...خل بودم. یک لحظه می خواستم بهش بگم الان هم ...خلی که این طور صحبت می کنی. تو اون لحظه نمی دانم حیا کردم یا ترسیدم که نگفتم. بعدش فکر کردم اگرعصبانی بشه بعدا وسط درگیری احتمالی تسویه حساب می کنه. تا خیابان جمهوری به دنبال ما می آمدند و هر کسی که وایستاده بود هل اش می دادند. می دیدم در خیابان کسانی با خانواده آمده بودند و زنان میانسال پیرمرد و بچه هم بینشان بود. وارد خیابان جمهوری شدیم. پلیس بیخیال نمی شد و می گفت برین وای نایستین. به یکیشون گفتم کجا وایستیم خوبه؟ دو متر جلوتر وایستیم خوبه؟ گفت نه برین. گفتم تا کجا بریم؟ گفت برین تا بهارستان. چند تا از بچه های دانشگاه رو دیدم. یکی از بچه ها که با موتور بود می گفت جمعیت را پراکنده کرده اند و در سه چهار نقطه پلیس با تعدادی درگیر شده است. پیاده رو جمهوری شلوغ شده بود و تعدادی هم در خط اتوبوس شعار می دادند بعد از هل دادن پلیس و جر و بحث با اون ها متفرق می شدند. با بچه ها رفتیم داخل پاساژ پلاسکو و کمی استراحت کردیم. بعد از مدتی از در پشتی پلاسکو رفتیم بیرون و از یک پاساژ دیگر رد شدیم و در خیابان فردوسی به سمت بالا رفتیم. دیگه تقریبا همه را متفرق کرده بودند. در میدان فردوسی زنی را به زور داخل ون می بردند. با بچه های همراه و دیگر افراد در گوشه ی غربی میدان ایستادیم و کمی صحبت کردیم. بعضی ها می گفتند کاری کنیم و بعضی می گفتند برویم. چند مامور آمدند و گفتند "بروید!" یکی که مسن تر و مهربان تر بود گفت "تا وقتی شما اینجا هستید ما هم باید باشیم" گفتم "خب حق ماموریت می گیری دیگه" داشتم می رفتم که بازوم رو گرفت و قسم خرد که چیزی نمی گیرد. گفتم "پس برا چی اینجا هستی؟ برای نظام مقدس؟ مرگ بر انگلیس اشکالی داره؟ ملت بعد از نماز مرگ بر انگلیس می گن حالا فرض کن ما اینجا داریم نماز می خونیم" دوستش گفت "بالاخره چراغ سبز نشون دادن. از اونها بپرسین که چراغ سبز نشون دادن" رفتیم ضلع شمالی میدان و با دوستان هم مسیر سوار بی آر تی شدیم و رفتیم. 


تجمع سفارت انگلیس

  • امیر علوی
  • ۰
  • ۰

10 مارس

شب 10 مارس سال 1945 در جریان جنگ جهانی دوم، توکیو شاهد حملات سنگین هوایی آمریکا بود. برآوردها حاکی از آن است که در اثر این حملات بیش از 100 هزار نفر در یک شب کشته شدند. 100 هزار نفر در یک شب! همواره در بزنگاه ها است که افراد یا جوامع یا کشورها یا دولت ها ماهیت خودشان را نمایان می کنند. وگرنه در هنگام صلح و صفا همه خوب هستند.

در 15 آگوست 1945 جنگ جهانی دوم در آسیا با قرائت پیام تسلیم امپراتور ژاپن در رادیو به پایان رسید. علت تسلیم ژاپن بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی (با 130 هزار کشته) و حمله شوروی به ژاپن بود. مردم ژاپن برای اولین بار بود که صدای امپراتور خود را از رادیو می شنیدند. البته این صدا با کیفیت پایین و با زبان رسمی ژاپنی بود که برای عوام مردم چندان قابل فهم نبود. استفاده از کلمات خاص و گنگ باعث شد که مردم دقیقا متوجه نشوند که ژاپن تسلیم شده است یا نه. اعتراضاتی هم از طرف عده ای به تسلیم بود. تعدادی خودکشی کردند و عده ای حتی به دنبال کودتا بودند. امپراتور تا سال های سال بعد از پایان جنگ امپراتور ماند و ژاپن به اقتصاد دوم جهان تبدیل شد.     

حمله هوایی به توکیو
  • امیر علوی
  • ۰
  • ۰

تشییع شهدا

مراسم تشییع و تدفین دو شهید گمنام از شهدای غواص در روز شهادت حضرت امام صادق (علیه السلام) برگزار شد. قرار بود مراسم ساعت نه و نیم صبح از میدان فلسطین شروع و به سمت حوزه ی هنری ادامه یابد تا شهدا در حیاط حوزه دفن شوند. ظاهرا تبلیغات چندانی هم برای مراسم نشده بود. ساعت نه و چهل به میدان فلسطین رسیدم. داخل مسجد مراسم بود و زیارت عاشورا می خواندند. عده ای هم دور میدان جمع شده بودند. تعدادی از بچه های دانشگاه را دیدم. ساعت ده دو ماشین تویوتا حامل دو تابوت شهید حرکت کردند. جلوی کاروان افرادی عکس های بزرگ از امام و رهبر و شهدا به سبک لبنانی ها حمل می کردند. بعد از آن تعدادی بسیجی با لباس مشکی و موتورهای یک دست در دو صف حرکت می کردند. پس از چند دقیقه پلاکاردهای مختلفی در مورد توافق وین در دست بچه های دانشجو بسیجی و مردم دیده می شد. شعارهای روی پلاکارد این ها بود : "شهدا شرمنده ایم #توافق وین"، "آژانس آمریکایی قاتل لاله هایی"، "شهدا شرمنده ایم #برجام"، "توافق بد ما نافی عزت ما"، "اگر شهدا بودند این توافق را می پذیرفتند" و ... در راه بعضی خبرنگاران و بعضی افراد ظاهرا مسئول به این ها گیر می دادند. اما این ها کامل حضور داشتند. یکی از این بچه ها از اول تا آخر دور و بر ماشین حمل شهید بود. بعدها در سایت ها و خبرگزاری ها دیدم که کاملا این حرکت سانسور شده بود. معدود عکسی یافت می شد که شعارها در آن مشخص باشد. وقتی از پل حافظ رد می شدیم روی پل یک بنر بزرگ انداختند که رویش بزرگ نوشته بود "شهدا شرمنده ایم" گوشه ی پایین آن هم نوشته بود "#قطعنامه 598 #توافق وین". وقتی جلوتر رفتیم چند دقیقه ای بنر را جلوی جمعیت آورده بودند. یکی از مسئولین برگزاری که با لباس نظامی هم بود مشکل چندانی نداشت اما فرد دیگری با لباس شخصی و یک نفر با لباس روحانی که ظاهرا جزء عوامل برگزاری هم بودند مخالفت کردند و به زور سعی داشتند بنر را جمع کنند. حتی فرد با لباس روحانی جلوی "قطعنامه 598 #توافق وین" بنر ایستاده بود تا در عکس ها نیفتد! به نزدیک درب حوزه که رسیدیم تابوت شهدا را روی زمین گذاشتند تا نماز بر جنازه های آنها خوانده شود. بعد از آن تا حیاط حوزه هنری روی دست مردم تشییع شدند تا اینکه به جایگاه قرار داده شدند. سپس مراسمی برگزار شد و شهدا توسط هنرمندان از جمله مجید مجیدی و احمد رضا درویش دفن شدند. تلقین خوانده شد. در انتهای مراسم هم شهاب مرادی روایتی گفت با این مضمون که "ابو بصیر می گوید؛ بعد از شهادت امام صادق علیه السلام  خدمت امّ حمیده (همسر گرامى امام صادق علیه السّلام) شرفیاب شدم تا شهادت آن حضرت را تسلیت عرض کنم. آن بانو به گریه افتاد و من نیز از گریه او، گریستم . سپس به من فرمود: اى ابا محمد، اگر به هنگام شهادت ، حالت آن حضرت را مى‏دیدى تعجب می کردی ، آن حضرت در لحظات آخر ،چشمان مبارک خود را گشود و فرمود: تمام نزدیکان و بستگان مرا حاضر کنید! ما نیز بنى هاشم و بستگان آن حضرت، به هر کسى که دسترسى داشتیم جمع کردیم. حضرت نگاهى به آنان انداخت و فرمود: براستى، که شفاعت ما (خاندان) شامل حال کسى که نماز را کوچک (و بى ‏اهمیت) بشمارد، نمی گردد."
 

تشییع و تدفین شهدای غواص در حوزه هنری
  • امیر علوی
  • ۰
  • ۰

سفر فابیوس

چند روز پیش فابیوس وزیرخارجه فرانسه آمده بود تهران. این اتفاق بعد از چند سال و در پی توافق وین افتاد. ظاهرا فابیوس در مذاکرات هسته ای نقش پلیس بد را بازی می کرده است؛ اما اولین وزیر خارجه ای از 5+1 بود که پس از توافق به تهران آمد. دولت ایران هم از او استقبال خوبی کرد. دولت به دنبال نمایش گسترش روابط اقتصادی و سیاسی با جهان پس از توافق بود. دائما هم خبر از هیئت تجاری صد نفره و هزار نفره و غیره بود. حالا ظاهرا به علت تحریم شرکت خودروسازی پژو بازار زیادی را در ایران از دست داده بود و رنو هم که به دنبال گسترش بازار خود در ایران بود ناکام مانده بود. طبق آمار فروش پژو در ایران قبل از تحریم به سالی بیش از 400 هزار دستگاه رسیده بود. بنابراین ایران جزو رده های بالای فروش خارجی پژو قرار داشت. به تبع اینها به دنبال بازسازی خود از طریق تسخیر دوباره بازار ایران هستند.

اما مساله دیگری که در این بین وجود داشت پرونده فاکتور هشت آلوده (معروف به خون های آلوده) بود. سال ها قبل فرانسه مقداری داروی فاکتور هشت به برخی کشورها صادر کرد. ظاهرا فرانسوی ها فهمیده بودند که این داروها چون گرما ندیده اند می توانند آلوده باشند. اما به خاطر رقابت و سود (یا اهدافی دیگر؟) اینها را به ایران و بیش از ده کشور دیگر صادر می کنند که باعث آلودگی بیماران هموفیلی نیازمند به فاکتور هشت در این کشورها به ایدز می شود. بعدها دادگاهی هم در ایران و در فرانسه در این باره تشکیل می شود. یکی از متهمان اصلی این دادگاه فابیوس نخست وزیر وقت فرانسه بوده است.

اعتراضاتی به این سفر از طرف چند نماینده مجلس و در فرودگاه توسط چند دانشجو انجام شد. اما دولت ظاهرا هنوز مست توافق است. آیا حداقل نمی شد دریافت غرامت از فرانسه را در دستور کار قرار داد. متاسفانه حتی وزیر بهداشت که انتظار می رود حامی بیماران باشد گفت که مطرح کردن این پرونده در این شرایط به مصلحت نیست!

از طرف دیگر متاسفانه آنقدر ما غافلیم که شرکت فرانسوی مقصر در این واقعه با نام دیگری (سانوفی آونتیس) همین الان به کشور ما دارو صادر می کند! حتی شنیده ام شرکت های آلمانی که در زمان جنگ ایران و عراق به عراق مواد شیمیایی برای سلاح شیمیایی می فروختند الان با ایران رابطه ی تجاری دارند! کار سختی است اگر ایران یک لیست سیاه از این دست شرکت ها تهیه کند و مبادله هر فرد و شرکت ایرانی با اینها را تحریم کند؟          

  • امیر علوی
  • ۰
  • ۰

ارزیابی شتابزده را خواندم. کتابی که اولش نمی دانم "چند مقاله" نام گذاری شده بود اما ظاهرا به پیشنهاد ناشر که این اسم ها تکراری است جلال نام دیگری برای آن گذاشت. فکر می کنم قبل تر هم بخش هایی از آن را خوانده بودم. چند مقاله است در موضوعات مختلف و پراکنده. یک مصاحبه هم هست با جلال. در حین خواندن کتاب گهگاهی با مشاهده تاریخ مطلب احساس می کنی با گذشت این همه سال هنوز دغدغه ها، مسائل و مصایب همان است که بود!

جلال در مصاحبه در مورد آثار خودش به تکامل در طی زمان اشاره می کند. ظاهرا در گزارش های محلی (یا سفرنامه) به خارگ و در داستان مدیر مدرسه (و نون والقلم و نه مثلا از رنجی که می بریم) به عنوان آثار خوب او مطرح اند.

در مورد آثار ادبی اعتقاد به زبان زمان خود (و نه از اعماق تاریخ به بیرون کشیدن کلمات فارسی به بهانه ی حفظ آن) و وجود دغدغه در اثر (و نه از نوع دغدغه های مناسب دخترهای دبیرستانی) اشاره می کند.

مقاله آخر هم در مورد گاندی است و اینکه: او از سنت گیاه خواری تبعیت می کرده (به خاطر مذهب) و به نخ ریسی می پرداخته که جزو وسایل همراهش بوده است. در ابتدا به انگلیس می رود و حقوق می خواند در لندن درگیر دنیا هم می شود ولی به سرعت برای او رنگ می بازد. سپس به هند برمی گردد تا وکالت کند. چندان پرونده ای به او سپرده نمی شود تا وکیل یک شرکت مسلمان می شود. به آفریقای جنوبی (که از مستعمرات انگلیس بوده؟) می رود برای وکالت. در آنجا متوجه ظلم به هندوها می شود که همسان با سیاهپوست ها از برخی حقوق محروم اند و به پست ترین کارها گماشته می شوند. از آنجا شروع به فعالیت می کند تا هندوها را هم راستا کرده و قوانینی را تغییر می دهند. به هند برمی گردد در حالیکه شهرت یافته است. به دنبال احقاق حقوق مردم از روش مبارزه منفی و کاملا صلح آمیز است تا به همه مظلومیت خودشان را نشان دهند. در چند نوبت زندانی می شود و چند باری هم اعتصاب غذا می کند. از یک جایی مبارزه منفی با دولت انگلیسی را کلید می زند. تا به استقلال هند و پاکستان از هند می انجامد. پس از آن به دنبال کاهش اختلافات مذهبی هندو و مسلمان می رود تا اینکه (ظاهرا در همین راه) توسط یک جوان هندو کشته می شود.   

  • امیر علوی